انگلستان و آمریکا دو رقیب در خلیج فارس در آغاز قرن بیستویکم
\”
در این زمان چرچیل سکته مغزی کرد و در نتیجه آنتونی ایدن رهبری دیپلماسی را به دست گرفت. ایدن، با اینکه همکاری انگلستان و آمریکا را لازم میدانست، ولی بر این باور بود که انگلستان نباید اجازه بدهد که سیاست خارجی آن کشور تحت نفوذ سیاست خارجی آمریکا قرار گیرد. ایدن قبل از اینکه وزیرامور خارجه بعد از جنگ جهانی دوم شود، تجربههای دیپلماتیک داشت. ولی در سالهای 38-1935 ، 45-1940 وزیر امور خارجه بود، ولی به عقیده بعضی از همکارانش، \”بعضی وقتها رفتار غیر دیپلماتیک داشت، دم دمی مزاج بود، اغلب با مردم و اتفاقات کج خلقی میکرد و عصبانیت نشان میداد\”[simple_tooltip content=\’D.Dimbley and D. Reynolds, An Ocean Apart, (London: BBC Books, Hodder and Stoughton,1998), p.204\’][ 27 ][/simple_tooltip] ایدن برخلاف چرچیل قبول نداشت که همکاری با آمریکا در اولویت سیاست خارجی انگلستان قرار گیرد، در نطقهای خود، ایدن همیشه اروپا و بازار مشترکالمنافع انگلستان را اول ذکر میکرد و در رده دوم، اتحاد آتلانتیک را قرار میداد. او بر اهمیت موقعیت انگلستان به عنوان قلب و مرکز یک امپراطوری کبیر و بازار مشترکالمنافع انگلستان تأکید کرد.
امید همکاری و شراکت بین انگلستان و آمریکا یا «روابط خاص» در اثر نقش مسلط ایدن بعد از بیماری چرچیل از بین رفت. بعد از استعفای چرچیل به نخست وزیری رسید. در زمان نخستوزیری ایدن از سال 1955 تا 1957 وبه ویژه به خاطر بحران سؤتر در سال 1956 روابط آمریکا و انگلستان به سردترین نقطه در قرن بیستم رسید. کانال سوئز راه اصلی بین انگلستان و امپراطوری آن کشور به خصوص هند، بود. بعد از استقلال هند، کانال سوئز باز هم دارای اهمیت بود، زیرا دوسوم نفت تولید شده در خلیج فارس از این راه حمل میشد. از سوی دیگر منطقه کانال سوئز هنوز، در دهه 1950، برای حضور نظامی انگلستان در شرق مدیترانه مهم بود. از طرف دیگر آمریکا بعد از ملی شدن صنعت نفت ایران قدرت مسلط در خلیج فارس شده بود، و بنابراین ایدن دیگر در این موردخواستار دخالت آمریکا نبود، زیرا نمیخواست شرایطی پیش آید که منجر به نفوذ بیشتر آمریکا در منطقه گردد، و باعث تضعیف موقعیت انگلستان شودو در نتیجه، ایدن با آمریکاییها مشورت نکرد و انگلستان به طور مستقل عمل کرد. در سال 1955 ایدن به کابینه خود گفته بود:
\” منافع ما در خاورمیانه از ایالات متحده بیشتر باشد، زیرا تکیه ما به نفت خاورمیانه، و تجربه ما در منطقه بیشتر از آمریکاست. بنابراین ما نباید به خودمان اجازه دهیم که به خاطر سیاست آمریکا محدود شویم ما باید با در نظر گرفتن منافع خود در خاورمیانه هزینه سیاستهای خود را خودمان تأمین کنیم و تا آنجایی که میتوانیم آمریکاییهارا تشویق به حمایت از آن سیاستها بنماییم.[simple_tooltip content=\’Ibid, p.213-214\’][ 28 ][/simple_tooltip]\”
این حرکت که انگلستان مفهوم «روابط خاص» جدیدی را به آمریکاییها پیشنهاد میکرد و همزمان سعی میکرد آنها را گمراه کند آیزنهاور را عصبانی کرد. بعد از حمله انگلیس، فرانسه و اسرائیل به مصر، آمریکاییها نقش اساسی و قاطعانهای در سازمان ملل متحد برای محکوم کردن تجاوز انگلستان داشتند و خواستار خروج سریع انگلستان از خاک مصر شدند. بحران سوئز 1956 انعکاس اختلاف منافع انگلستان و آمریکا بود. اضافه برخورد شخصیتی بین آنتوی ایدن، نخستوزیر انگلستان، روایت آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا، و جان فاستردالس، وزیر خارجه آیزنهاور.
زمانی که مکمیلان به قدرت رسید، هرگونه امید ایجاد «روابط خاص» میان انگلستان و ایالات متحده آمریکا به خاطر بحران سوئز از بین رفته بود. دست کم قابلیت انگلستان برای نفوذ در سیاست آمریکا جهت حفظ منافع خود و نیز حفظ آن کشور به عنوان یک قدرت از بین رفته بود، از دید انگلستان، ایالات متحده قدرتمند بود، ولی هنوز به بلوغ در امور جهان نرسیده بود. انگلستان بر این باور بود که، انگلستان ملتی عظیم با تجربیات دیپلماتیک بالاتر میباشد. در سال 1945، یکی از افراد وزارت خارجه انگلستان که در یک مذاکره طولانی در ارتباط با اخذ وام از آمریکا حضور داشت، در واشنگتن، کرد هالیفاکس در گوش لرد کینز گفت: «حقیقت دارد که آنها (آمریکاییها) گونیهای پول دارند، اما ما مغز داریم.»[simple_tooltip content=\’Ibid, p.180\’][ 29 ][/simple_tooltip]
چرچیل نیز احساس میکرد که وظیفه دارد «به آمریکاییها کمک کند تا راحتتر وارد امور جهان گردند، وی گفت که آمریکا خیلی قدرتمند است، ولی بیتجربه و خام است.[simple_tooltip content=\’Ibid, p.204\’][ 30 ][/simple_tooltip]
هرولد مک میلان، مانند چرچیل، دورگه انگلیسی و آمریکایی بود، و رابطه گرمی با آیزنهاور داشت که به دوران جنگ جهانی دوم برمیگشت، زیرا وی نماینده سیاسی دولت انگلستان به عنوان وزیر میفم در ستاد مشترک قوای آیزنهاور طی سالهای 44-1943 در مدیترانه بود. آیزنهاور اعتماد کامل نسبت به مک میلان در رابطه با «مهارت وی، عمق دیدگاه وی، هوش وی، و قابلیت او در حل موضوعات و مشکل داشت.[simple_tooltip content=\’مصاحبه دیوید دیملبلی با ژنرال آندروگودپستر، رئیس دفترخانه آیزنهاور و مشاور نزدیک وی در سیاست خارجی، در شبکه تلوزیون BBC، در 25 مه 1998\’][ 32 ][/simple_tooltip].»
آیزنهاور علاقمند بود که پیچیدگی سیاسی روابط با متحدان آمریکا و همچنین پیچیدگی سیاسی روابط با اتحاد شوروی برای وی توضیح داده شود. بنابراین، مک میلان بهترین و مؤثرترین مرد حزب محافظهکار انگلستان بود که نخستوزیر شد و رابطه از همگسیخته انگلستان و آمریکا را احیاء کرد.
بنابراین مک میلان، مانند چرچیل، بر این باور بود که احیای «روابط خاص» با ایالات متحده یک امر واجب است. گرچه انگلستان تکنولوژی ساختن بمب اتمی و بمب هیدروژنی را داشت، هردو را هم آزمایش کرده بود، ولی از لحاظ مالی قادر نبود که همچون اتحاد شوروی و ایالات متحده آمریکا از آنها استفاده کند. ترس از تهدید اتحاد جماهیر شورویع و نفوذ کمونیزم در باقیمانده مستعمرات انگلستان و نیز مستعمرات سابق آن کشور، مک میلان را تشویق به احیای هرچه زودتر روابط عادی با ایالات متحده کرد، همزمان انگلستان برنامه اعطای استقلال به مستعمرات خود را هم ادامه میداد. سیاست مک میلان در رابطه با اعطای استقلال به مستعمرات انگلستان در این مقطع نیاز به بررسی دارد.
مک میلان، از انتشار کمونیزم و خطر آنکه مستعمرات در آفریقا به دست کمونیستها بیفتد، بسیار نگران بود، و این موضوع از سال 1957، زمانی که وی به قدرت رسید، ذهن وی را نگران کرده بود. در سال 1959، یکی از مهمترین آرشیتکتهای سیاست مدرن مستعمره گرایی انگلستان به نام «اندرو کوهن» پیشنهاد کرد که ملی گرایی آفریقایی باید تبدیل به مخالفت با کمونیزم بشود. وی در مقالهای نوشت: \”اگر ما ملیگرایی را با کمونیزم اشتباه بگیریم، بدترین صدمه را خواهیم زد، همکاری موفقیت آمیز با ملیگرایی بزرگترین پیروزی در مقابله با کمونیزم در آفریقا میباشد.[simple_tooltip content=\’D.Mclean, British Foreign Policy Since Suez, 1956-1968, (London: Hodder and Stoughton, 1967) pp. 138-139\’][ 33 ][/simple_tooltip]\” به پیروی از این فلسفه، مک میلان به روند اعطای استقلال به بقیه مستعمرات، به خصوص در آفریقا، ادامه داد. زمانی که مک میلان کرسی قدرت را در سال 1963 ترک کرد، بازار مشترکالمنافع(انگلستان) مدرن تکمیل شده بود. مک میلان، در اتوبیوگرافی خود، راجع به مکالمهای که در یکی از مسافرتهایش در سال 1960 به آفریقا داشت صحبت میکند. مک میلان میگوید که مکالمهاش با یکی از باتجربهترین افراد در امور مستعمراتی بود که اکثر وقت خود را صرف خدمات در مستعمرات کرده بود؛ \”از او خواستم به طور رک و راست بگوید که آیا مردم آفریقا آمادگی برای استقلال را دارند یا نه، وی جواب داد البته که آمادگی ندارند، شاید پانزده الی بیست سال دیگر، دست کم پانزده الی بیست سال هم طول میکشد تا رهبران آنها آمادگی پذیرش مسئولیت کامل را پیدا کنند\”[simple_tooltip content=\’H. Macmillan, Pointing the Way, 1959-1961. (London: Macmillan,1982) p.118\’][ 34 ][/simple_tooltip] مک میلان از فرمانده با تجربه خواست که پاسخ خود را راجع به اینکه پانزده یا بیست سال طول میکشد تا مستعمرات آمادگی برای استقلال پیدا کنند واضح تر بیان کند. وی گفت: \” من استقلال را بلافاصله به آنها میدهم. درست است که پانزده یا بیست سال نیاز به یادگیری برای اداره ممکلت وجود دارد، ولی اگر آنها این پانزده یا بیست سال را صرف این کار بکنند! اگر به آنها پانزده یا بیست سال وقت بدهیم که صرف یادگیری اداره کردن مملکت بکنند، آنها به جای این کار، وقتشان را صرف شورش و اغتشاش میکنند. پس بهتر است که همین حالا به آنها استقلال بدهیم.\”[simple_tooltip content=\’Ibid.p.119\’][ 35 ][/simple_tooltip]